۱۳۸۶ اسفند ۱۱, شنبه

در جواهر فروشی

از اینکه چند وقتی است به معازه شان نرفته ام، گله کرد. من هم مختصری از سفرم گفتم . زیاد گرم نمی گیرم. مبادی فروشند دیگری که آن طرف دخل ایستاده غیرتی شود. مغازه جالبی است. برای هر دوست مونثی در کمترین زمان می توان هدیه ای تهیه کرد. به دوستان دیگر هم آنجا را معرفی کرده ام. آنها هم به نوبه خود دیگران را. از این رو همیشه به ما تخفیف می دهد.

خانم فروشنده حافظه قوی دارد. همه مشتری هایش را می شناسد. به عنوان مثال دفعه قبل که خواهر یکی از دوستانم آنجا رفته بود، بدون هیچ آشنایی قبلی توانسته بود رابطه اش را با این دوستمان حدس بزند. و جالب تر اینکه این خواهر و برادر از نظر قیافه هیچ شباهت خاصی ندارند.

در مورد این ماجرا سوال کردم. از قرار معلوم از روی ارتباط صحبت های دو نفر به ارتباطشان پی برده بود. من در حال تعجب از بزرگی بایگانی ذهن ایشان به حالت خیره بهتم زده بود. با تماشای نگاه من گفتند: "البته من فضول نیستما، کمی دقیقم فقط". من هم با یک لبخند شیطنت آمیز جواب دادم : "البته که نه، این چه خرفیه"!

هیچ نظری موجود نیست: