۱۳۸۶ اسفند ۳, جمعه

در گوشه صفحه ای از صفحات زمستان اثر ماث


می شکند در برابرم.

آنچه بافته ام، آنچه تنیده ام .

آه! فغان! خسته است این دلم.

مهر تو بر رل و جان گرفته ام.

آنچه تنبده ام را اسیر می شدم.

آنچه خریدهام را غلام می شدم.

زجان نمانده است حتی یک نفس

از دل نمانده است حتی یک قفس

هیچ نظری موجود نیست: