۱۳۸۶ دی ۲۲, شنبه

روزگار

از یاد آن مه وش مرا جز خاطرش تصویر نیست

آتش بیابانم بزن زانکه مرا تدبیر نیست


از شعله یک آتشش تا کوه طورش هیچ نیست

توحید بر من ارزه کن، اینجا بجز تکثیر نیست


واین خرقه پوش رند را ای جان جانان وا رها

آخر کرم کن بنده را، کز جانبش تقصیر نیست


این هاله ها اندر سرش با آن همه زهد و ریا

این خرقه پشمینه را ساقی بجز تزویر نیست


از دعوی سالوس ها جانا پریشان خاطرم

آتش به جانم در فکن، آخر بجز تزویر نیست؟

هیچ نظری موجود نیست: