دیروز بعد از مدت ها یک مسافرت رفتم. کلی وقت می شد یک مسافرت ترفته بودم. درست از وقتی که از خارجه بر گشتم. همان طور که از قدیم گفتند:" کهنه کفش هم در بیابان غنیمته." منم با رغبت این مسافرت را قبول کردم. البته من قبلا به کویر مرنجاب رفته بودم و از آنجا که این سفر هم به همان مقصد بود انتظار بیشتری داشتم. یک تور مسافرتی بود که ما یک جمع دوستی چهار نفری بودیم وبقیه چند تا پسر دختر جوان و بقیه پر سن و سال تر از پدر هامون. از هر سنی حضور داشتند. اما جوانتر ها که همه دو به دو بودند و من آن وسط با یک دختری که با هم شناختی نداشتیم، تنها بودیم. اگر یک موضوعی مثل موسیقی سنتی نبود، فکر کنم هیچ حرف خاصی با هم نداشتیم و کلیشه هایی مانند "هوا امروز خوبه" و... را در حد تواطر استفاده می کردیم. به هر حال من هم برای خالی نبودن عریضه کمی علیه خودم جو سازی کردم وکلی مردم را سر کار گذاشتم. ادامه صفر هم که طبق معمول تورها به رقص گذشت. گرچه تنها یک نوار آدیو داشتند وبقیه آهنگ های mp3 را ضبط نمی خواند. ما هم چند تا آهنگ را از اول تا آخر صفر، صدبار شنیدیم. نمی دانم چه اصراری هست در این تور ها که ار اول تا آخر مردم را در وسط اتوبوس برقصانند.
ولی از انصاف نگذرم بای بگم زیبایی های کویر همیشه جذاب اند و دیدن کویر را همیشه دوست داشته ام. یاد کویر شریعتی کردم و از سکوت کویر استفاده کردم. این قسمت سفر خیلی خوب بود.
۱ نظر:
man am delam kavir mikhad. in dafe be shedat delam mikhast iran ke boodam beram. midoonestam kaviri nemishe ke doost daram vali be ellate barfo ina cancel shod barname ma ham .vaghean kavir o adam bayad ba adame dorosteshbere ta setare o sokooto shabesh lezzatesh kamelan hes beshe.
ارسال یک نظر