۱۳۹۰ خرداد ۱, یکشنبه

هیچ جی به مغز مبارک نمیرسه! چه کنیم با این نیم قرن باقی مونده ی زندگیمون؟

۱۳۸۹ اسفند ۱۰, سه‌شنبه

گل می چکد

گل می چکد



آب را و کافی را ترکیب می کنند
گل می چکد به روی نمی دانم
پس حاضری تو و ، تولد من در باران
پیش از تولد تو بود که من عاشق تو شدم
گل می چکد
و از زمین پرتاب می رود یا می پرم
و عمه من از مفرغ و پاپیروس می خوابد
از دوست داشتنی تر از با نیست
خوردم به خواب دوش مرا خواب خورده ای گل می چکد
حالا دو روز تربت من در راه است
با آب کافی هم عاشق شدن را پریده بودم
غسل گنجشک با تگرگ روی تیر چراغ برق
گل می چکد ، کبوتر می گوید یکشنبه ، یا یکشبه
با هم که دوست داشتنی تر از از نیست
وقتی مرا به سمرقند هم نخواهد برد
حالا دیگر بلند شو برویم وقت خوابیدن
حالا که وقت نداریم سال آینده می خوابیم
و حالا مادر مرا می زاید
و صورت مثالی لجن از بیضه هایم آویزان است
حالا که وقت نداریم سال آینده به دنیا می آییم
شش روز مانده به پایان برج بلدرچین
و شب پره از شب به روی پله شب دیگر پرید که گفتند شب پره
و مفرغ و پاپیروس در عمه زار صبح سمرقند
وقتی کنیزک را آماده می کنند تا مولوی و طوطی و ، تاجر ، همراه نی ، بعد از نماز دست بیفشانند
نترسید برقصید ، من هم کنار شما خواهم رقصید حالا مرا بسازید
من ساخته شدنی هستم

رضا براهنی

۱۳۸۹ بهمن ۱۹, سه‌شنبه

یعنی خیلی کارمون درسته! :

کرانی ندارد بیابان ما
قراری ندارد دل و جان ما

جهان در جهان نقش و صورت گرفت
کدامست از این نقش‌ها آن ما

چو در ره ببینی بریده سری
که غلطان رود سوی میدان ما

از او پرس از او پرس اسرار ما
کز او بشنوی سر پنهان ما

چه بودی که یک گوش پیدا شدی
حریف زبان‌های مرغان ما

چه بودی که یک مرغ پران شدی
برو طوق سر سلیمان ما

چه گویم چه دانم که این داستان
فزونست از حد و امکان ما

چگونه زنم دم که هر دم به دم
پریشانترست این پریشان ما

چه کبکان و بازان ستان می‌پرند
میان هوای کهستان ما

میان هوایی که هفتم هواست
که بر اوج آنست ایوان ما

از این داستان بگذر از من مپرس
که درهم شکستست دستان ما

صلاح الحق و دین نماید تو را
جمال شهنشاه و سلطان ما

۱۳۸۹ بهمن ۱۶, شنبه

مهم است که به دیگران حق بدهیم ،از ما دوری کنند و اگر خواستند برگردند.
مهم است که از دوستان دوری کنیم آن زمان که باید، و برگردیم آن زمان که می توانیم ، بگزاریم آنها برای خود تصمیم بگیرند نه ما برای دیگران.
خلاصه گیر ندیم اون زمان که نباید گیر بدیم.

۱۳۸۹ بهمن ۷, پنجشنبه

ای بابا

بازم روزگار شوخی دستیش گرفته با ما!

۱۳۸۹ آذر ۹, سه‌شنبه

شدیدا به خودم علاقمندم!

شدیدا به خودم علاقمندم!

۱۳۸۹ آذر ۵, جمعه

این وبلاگ

نمیدونم ادامها وقتی‌ ناراحتند، درد دارن چهجور همه هنرمندو فیلسوف میشوند. من میخواهم داد بزنم، اگه حال و رمقی داشته باشم. اگر نه که، میشینم و غصه میخورم با خیال راحت. به هر حال چیزی هم اگه `خلق ` کنم در اون لحاظت حوصلهٔ نوشتنشو ندارم. اگر هم بنویسم می‌شه تعریف حالت شخصی‌ که به درد هیچ بانی‌ بشری نمی‌خوره! یه متن بی‌ تصحیح، بی‌ سر و ته! این کیبرد فارسی هم که مشکله مضاعف شده. حوصله من طاب نداره.

حالت دوم هم که اینه که حالم خوشه. دیگه بیرون دارم میچرخم. مسلما پشت کامپیوتر نمیشینم. خلاصه این وبلاگ فعلا حکم جوجه اردک زشتی رو داره که کسی‌ تحویلش نمیگیره. مگر اینکه ماتحت مبارکو بشونم سر جاش و کمی‌ مثل آدم بنویسم!