۱۳۸۶ اسفند ۳, جمعه

در گوشه صفحه ای از صفحات زمستان اثر ماث


می شکند در برابرم.

آنچه بافته ام، آنچه تنیده ام .

آه! فغان! خسته است این دلم.

مهر تو بر رل و جان گرفته ام.

آنچه تنبده ام را اسیر می شدم.

آنچه خریدهام را غلام می شدم.

زجان نمانده است حتی یک نفس

از دل نمانده است حتی یک قفس

صدا و سیما! لطفا! اینجا یک مکان خانوادگی است!

تلویزیون را روشن می کنم. یک مصاحبه در بیمارستان با یک کراکی است.

مصاحبه کننده: "چه بویی می دهی؟ "

مصاحبه شونده: "سکوت!"

مصاحبه کننده:" چه بویی می دهی؟"

مصاحبه شونده: "توی یک خرابه می خوابیدم."

مصاحبه کننده: "چه بویی می دهی؟ خودت احساس می کنی؟"

مصاحبه شونده:" تعفن!"

در اینجا پزشکان لوله های سرم و... را دارند وصل می کنند.

مصاحبه کننده:" چه حسی داشتی وقتی مصرف می کردی؟"

مصاحبه شونده: "نعشه بودم."

مصاحبه کننده:" نعشه یعنی چه؟"

مصاحبه شونده:" تو هوا بودم. سر خوش بودم."

حال معتاد خرای تر است.

مصاحبه کننده: "می خوای زنده بمانی؟"

مصاحبه شونده:" آره!"

مصاحبه کننده: "می خوای زنده بمانی؟"

مصاحبه شونده: "سکوت!"

شکنجه کننده: "می خوای زنده بمانی؟"

شکنجه شونده: "آره!"

روز از نو

یک مدت نمی توانستم بنویسم. تافل دادم، چند روز قبلش هم دفاع کردم. الان هم دوران نقاهت را می گذرونم. کمی به تفریح نیاز دارم. فکر کنم از لحاظ میزان کار سخت ترین دوران زندگیم را گذروندم. پشت دستم را داغ کردم که در هر صورتی انقدر کار رو سرم نریزم. ساز زدن را دوباره شروع کردم. باز هم می خواهم داستان نویسی را شروع کنم. ولی فعلا مخم قفل کرده و ایده جالبی پیدا نمی کنم.

در این مدت خیلی چیزها پیش آمد که می خواستم در موردشون بنویسم. از رد سلاحیت ها در هیات ها گرفته تا تایید شدن ها در شورای نگهبان! دیگه دوران آخرالزمان است. به قول ابطحی از سرمای مسکو به سیبری باید فرار کنیم. فکر نمی کنم در زمان هیچ دولتی تهمت زدن به دیگران انقدر رواج داشته که در این زمانه. این تهمت زدن ها انقدر پیش می رود که به خود این نظام و بنیانگذاران این انقلاب هم کشیده می شود. اینکه در مورد مسلمان بودن یک نفر که شهادتین گفته تحقیق شود از بدایع این دوره است، چه تجسس بارها در اسلام نهی شده. فکر کنید می روند در خانه همسایه های نوه امام و می پرسند که آقا نماز می خوانند؟!

در این میانه آیت الله توسلی هم در زمان دفاع از شعارهایی که یک عمر یک عده برای آن جان داده اند، فوت می کند. یاد گرفته ام برای هر کسی که در راه هدفی می میرد احترام بگذارم، جدا از این که هم عقیده باشم با او یا نباشم. اما در ادبیات انروزه ما هیچ جایی برای اخلاق نیبت. ولی تاسف بار تر این است که، این ماجرا حتی از نظر سیمای جمهوری اسلامی مستحق سانسور است. این ها حتی به عقاید خودشان هم احترام نمی گذارند. وقتی همه اهداف شخصی و گروهی شود، کلا برای عقاید تره هم خورد نمی شود.

از آن طرف صحبت های کروبی و دوستان فقط به درد نقل قول در تلویزیون می خورد. یک سری اگر بقیه حاضر به پیروی از آنها باشند ار اتحاد حرف می زنند. در صورتی که در هیچ حال حاضر به تبعیت از نظر بقیه نیستند. شرایط انتخابات قبل مجلس بهترین مثال است. یکی از مهم ترین دلیل های عدم یکپارچگی ها بین اصلاح طلبان همین شیوخ اصلاحات اند. به نظرم مهم ترین عاملی که گزینه تحریم قابل انتخاب نیست، همین عدم یکپارچگی های موجود است.